1-نمایشگاه کتاب باز مثل هر سال بیشتر 13 به در فرهنگی بود تا خرید و خوندن کتاب. از عکس یادگاری توی غرفه تا فضای سبز نمایشگاه . غرفه حوض نقره بودم که دیدم جمیعتی اون ور غرفه جمع شدند. دقت کردم بچه های خبر 20:30 بودند . «صرفا جهت اطلاع» آمده بودند که گزارش بگیرند . خودشان سوژه شده بودند سیل عظیمی ایستاده بودند نه برای کتاب، برای اینکه با مجری عکس بندازند. خلاصه بازار عکس و عکس بازی زیاد بود جای همه خالی. اومدم اینها برای خانوادم تعریف میکنم خواهرم میگه: اینکه چیزیی نیست. فلانی رو میشناسی؟ میگم: آره .میگه : با خواستگارش قرار گذاشته توی نمایشگاه حرف بزنه . میگم: برای چی ؟ سکوت میکنه .. دارم فکر میکنم چند درصد از کسانی میان نمایشگاه اها مطالعه هستند. 

2- دوستی دارم که خیلی روی بچه ش حساسه. مرتب تست هوش میبره و روانشناس خلاصه خودش رو در گیر این مسایل میکنه. مرنب هم میگه : خیلی باهوشه از این حرفها. پریروز زنگ زد میای با من نمایشگاه؟ گفتم:اره فقط رسیدی تهران بگو. من میام مصلی تو هم بیا اونجا . گفت: فردا من میام تهران تو هم بیا. گفتم: باشه . امروز از صبح منتظر زنگش بودم دیدم زنگ نزد. خودم زنگ زدم کجایی؟ میگه:قزوین خونمون. میگم : مگه قرار نبود بیای؟ میگه : من گفتم: فردا میام .میگم: دیشب من زنگ زدی درسته؟ میگه :اره میگم: گفتی فردا ، فردا همین امروزه. میگه : ای وای حواسم نشد منطورم فردا نه امروز. سکوت میکنم. میگه: راستی میتونیم از نمایشگاه یک سر بریم جهموری خرید؟ من به خدا موندم چی بگم؟ آخه از این مادر چطور آدم توقع داره بچه باهوش بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟